JerJis آسمون واسم ببــ ـار،واسم ببار، بی کسی انگـــ ــار تمومــــــــــــــی نداره
عذر می خواهم از اینکه شده ام عاشقتان نازنین هر چه که کردم نشدم لایقتان به خدا هر چه نشستم به پرم سنگ زدید هر چه کردم که نخواهم بپرم سنگ زدید پیش از اینها که بگویید ز من سیر شدید نازنینم به دل عاطفه زنجیر شدید پیش از اینها که بگیرند شما را از من پیش از اینها که دلم بشکند از تنگ شدن آنقدر مست شدم از شب چشمان شما آنقدر محو شما بودم ، دستان شما ... ...تا گرفتند شما را ز دل بیکس من من به جا ماندم و صد خاطره دلواپس من ! شهر یکباره پر از عاشق دلباخته شد چند تندیس قشنگ از دلتان ساخته شد ناگهان دور شدید از شب تنهایی من نگران ماند دل عاشق شیدایی من بغض کردم که بمانید ولی خندیدید گریه کردم که بدانید... ولی خندیدید به گمان خودتان ساده فراموشم شد به شما آنچه که دل داده فراموشم شد من که باشم که بگویم که شما بد کردید یا زبانم بشود لال شما نامردید !!!!!! نازنین یاد شما مانده غم بی کسی ام ؟ یادتان هست که من مظهر دلواپسی ام؟ روز برگشتنتان از دل من یادم هستآه... آن غصّه بیچاره شدن یادم هست گله ای نیست از این خاطره ها ناجی ناب دسته گل را دل دیوانه من داد به آب ! دل به دور دلتان بیشتر از حد گردید نازنین با غمتان خوب ... تلافی کردید اگر از حد خودم دور شدم می بخشید پیش شیرینیتان شور شدم می بخشید من ولی عاشقم این بی خبری حقم نیست به خدا این همه هم در به دری حقم نیست شرمسارم من از این کاش ببخشید مرا اتفاقی ست که افتاده ببخشید شما به خدا خسته ام از این همه تنهایی محض عذر می خواهم از این قصّه شیدایی محض عذر می خواهم از این خاطره بازی هایم هرچه کردم بروم باز ولی می آیم نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |